دعا (2)
گر مقصر باشم اندر بندگی غفلت و نسیان بوَد در زندگی
عذرِ تقصیرات من را درپذیر کن زِ نیکانم خدا، یا دست گیر
نور ایمان و یقینم دِه زِ خویش تا نیارم غیرِ عجز و ناله پیش
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما تا که باشم پِیروِ خوف و رجا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که کُنَد محبوس باران از سما
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که نگردد طاعت ما بر هوا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما تا که غافل ما نگردیم از دعا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما می کند نازل بَلا را از سما
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که دهد تغییر نعمت بهرِ ما
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که کُنَد رسوایمان یومِ جزا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما می شود باعث زِ موقوفِ دعا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما رانده گردانند از حیاتِ علا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما اشتیاق طاعتَت ندهد به ما
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که شود سدِّ رَه اندر جودها
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که کُنَد نومید ما را از عطا
تو ببخشا آن گناهی را زِ ما که کُنَد از حبِّ تو ما را جدا
پرورش دادی زِ نعمت ها مرا کرده ای بَر من بسی اکرام ها
ای خداوندِ کریمِ دادرس من ندارم غیرِ تو فریادرس
جز تو گو یارب بوَد کی یاورم داوریَم بر تو شد ای داوَرم
جز به درگاهت کجا آرم پناه تو غفوری و رحیم و پادشاه
جای کرده مهرِ تو در جانِ من تا روانم هست باقی در بدن
لطفِ خود شامل نَما بر حالِ من شو زِ فعلِ زشت من یا رب رضا
گر نَماید سرکشی فرزندِ من از غضَب رانم وِ را از خویشتن
گر وِ را خاری خَلَد اندر بدن از محبت می بسوزد جانِ من
مهربانِ مهربانان ای خدا گر کُنی از لطفِ خود ما را جدا
از غضب رانده گَر مادر مرا می روم سویش زِ من گردد رضا
مهربان تر از تو گو یا رب به من کیست برگو ای خدای ذوالکَرَم
شاهد دیگر مرا باشد نشان قصه ی اَخوان و یوسف در جهان
با تمام اِستَم و جور و جفا عفو بنمود از اخوان شد رضا
باز دارم قصه ی دیگر نشان از عصا و اژدها اندر جهان
شد عصا ثُعبان و باطل را ربود پیش عفوَت این چنین شد ای وَدود
قُل عِبادی گفته ی لاتَقنَطوا غایت آمد عَفوِ تو زین گفتگو
روز آید شب شود زایل زِ نور خور درآید برف گردید دور
خلق کردیم زِ بهرِ فضل و جود نی بسوزانیم اندر نار و دود
گر نمائیم طاعتت از حد برون ذرّهای از مُلک تو نارد فزون
گر نمایم من گناهِ عالَمی ذرّهای از مُلک تو نارد کمی
امر فرمودی بخوانندم مرا تا که حاجت هایشان گردد رَوا
عهد و پیمان تو را بشکسته ام از گناهِ زشتِ خود شرمندهام
رحمتِ پیوستهات بنما عطا خود تو دانی کارِ من باشد خطا
پس کجاشدرحمتِ بی منتهات گو کجا شد شفَقَتِ بی انتهات
پسکجا شد پردهپوشی ای عظیم گو کجا شد از عطایت ای رحیم
پسکجاشد آن همه لطف و کرم گو کجا شد وعده های دَم به دَم
گو بگِریَم از گُنه یا ضیقِ قبر یا بگریَم از مُصِرَّم یا زِ قهر
یا بگریَم من زِ نادانی خویش یا بگریَم دستِ نَفسِ شومِ خویش
یا بگریَم آنکه مشغولندخلق یا بگریَم هر به اعمال است غرق
خود خجالت می کشم از کارِ خویش تو خَجل منمایم از اندازه بیش
پیش از آنکه از تو بنمایم سوال تو گناهان مرا کُن پایمال
جود آن باشد نریزد آبرو نی زِ اعمالش بپرسی مو به مو
ما هم زِ اعمال خود شرمنده ایم گرچه بد باشیم لیکن بنده ایم ...
دیوان شهید صفحات 173، 174 و 175
توسط : شهید علی طاهریان